اوحدی مراغهای (غزلیات)/درد سری میدهیم باد صبا را
ظاهر
درد سری میدهیم باد صبا را | تا برساند به دوست قصهی ما را | |||||
برسر کویش گذر کند به تانی | با لب لعلش سخن کند به مدارا | |||||
پیرهن ما قبا کند به نسیمش | برکند از ما دگر به مژده قبا را | |||||
مرهم این ریش کرد نیست، که عمری | سینه سپر بودهایم زخم بلا را | |||||
دنیی و دین کردهایم در سر کارش | گردن و سر مینهیم تیغ و قفا را | |||||
ای بت نامهربان، بیا و بیاموز | از سخن من حدیث مهر و وفا را | |||||
پای چنین سرزنشتها چو نداری | دست مزن عاشقان بی سرو پارا | |||||
عیب زبونی نه لایقست،گر از خود | دفع ندانست کرد تیغ قضا را | |||||
اوحدی، از من بدار دست ملامت | من چه کنم؟ کین ارادتست خدا را |