اوحدی مراغهای (غزلیات)/بکوش و روی مگردان ز جور و بارکشی
ظاهر
بکوش و روی مگردان ز جور و بارکشی | مگر مراد دل خویش در کنار کشی | |||||
چو اختیار دلت عشق روی دلداریست | ضرورتست که جورش به اختیار کشی | |||||
به یاد او قدح زهر ناب میباید | که همچو شربت شیرین خوشگوار کشی | |||||
به هر صفت که میسر شود بکن جهدی | که خویش را به سر کوی آن نگار کشی | |||||
ز جاه و دولت دنیا دگر چه میطلبی؟ | سعادت تو همین بس که جور یار کشی | |||||
اگر به آخر عمر این مراد خواهی یافت | روا بود که همه عمرش انتظار کشی | |||||
چو اوحدی دلت ار با گلیست حیف مدار | ز بهر خاطر گل گر جفای خار کشی |