اوحدی مراغهای (غزلیات)/دمشق فتنه شد بغداد و توفان بلا آبش
ظاهر
دمشق فتنه شد بغداد و توفان بلا آبش | به چشم من ز هجر آنکه بیما میبرد خوابش | |||||
مگر باد صبا گوید نشان آتشین رویی | که گه در خاک میجویم نشان و گاه در آبش | |||||
کسی را گر به اسبابی و ملکی دسترس باشد | چو دور از دوستان باشد نه ملکست آن، نه اسبابش | |||||
نمیگفتی که: پایانیست هر موج بلایی را؟ | چه توفان بلا بود اینکه پیدا نیست پایانش | |||||
شبی بوسیدم آن لبها، نخفتم بعد از آن شبها | نگریم تا نپنداری که: بیزهرست جلابش | |||||
گر این شبهای تاریکم دعایی مستجاب افتد | شبی بنشانم آن مه را و میبینم به مهتابش | |||||
گذشت آن کز شبستانش نمیبودم شبی خالی | که نتوانم گذشت اکنون به روز از پیش بوابش | |||||
تنم عزم سفر دارد ولی از خاک کوی او | دلم بیرون نخواهد شد، که در جانست قلابش | |||||
اگر مهدی به عهد او فرود آید، نپندارم | که ما را رخ بگرداند ز ابروی چو محرابش | |||||
به محروران آتش دل نبایست آن شکر دادن | طبیبی را که خون ما همی جوشد ز عنابش | |||||
نباید پند گویان را برین دل رنج بر بودن | که نزدیکان به خلوتها بسی گفتند ازین بابش | |||||
خلاص از صحبت این درد پنهانم کجا باشد؟ | چو حسن عهد نگذارد که بنمایم به اصحابش | |||||
صبا، گر بگذری روزی به آن ترک ختا، ناگه | بیاور نامهی ما را ز چین زلف پرتابش | |||||
ور آن دلدار سنگین دل ز حال اوحدی پرسد | بگو: ار دست میگیری کنون وقتست، در یابش |