اوحدی مراغهای (غزلیات)/جهد بکن تا که به جایی رسی
ظاهر
جهد بکن تا که به جایی رسی | درد بکش، تا به دوایی رسی | |||||
بر سر آن کوچه بسی برگهاست | خیز و برو، تا به نوایی رسی | |||||
پیرهنی چاک نکردی به عشق | کی ز بر او به قبایی رسی؟ | |||||
تا نشوی فارغ و یکتا، کجا | از سر آن زلف بتایی رسی؟ | |||||
بس که به بوسی تو زمینش ز دور | تا که به بوسیدن پایی رسی | |||||
گر تو درآیی ز پی کاروان | زود به آواز درایی رسی | |||||
از صف دل دور مشو، زانکه تو | هم ز دل خود به صفایی رسی | |||||
ای که به مخلوق چنین غرهای | خود چه کنی؟ گربه خدایی رسی | |||||
خواجه ترا چون ز غلامان شمرد | گر نگریزی به بهایی رسی | |||||
یوسف خود را بتوانی ربود | گر به چنین گرگربایی رسی | |||||
اوحدیا، سایه ز ما برمگیر | گر به چنین ظل همایی رسی |