اوحدی مراغهای (غزلیات)/پیشتر از عاشقی عافیتی داشتم
ظاهر
پیشتر از عاشقی عافیتی داشتم | بر تو چو عاشق شدم آن همه بگذاشتم | |||||
نقش بسی دیدم از دفتر خوبی ولی | بر ورق سینه جز نقش تو ننگاشتم | |||||
تا بتو پرداختم خلوت دل را تمام | سایهی خود نیز را مشغله پنداشتم | |||||
چاه که میساختند بر ره من دلبران | پیش زنخدان تو جمله بینباشتم | |||||
شد ز جفای تو دل پرخلل و خون، ولی | من ز جفا هر چه شد ناشده انگاشتم | |||||
تشنهی لعل توام دیگر ازان میدهد | زلف چو شام تو از خون جگر چاشتم | |||||
من بتو امیدوار، تا بر شادی خورم | خود همه اندوه بود، تخم که من کاشتم | |||||
گر چه برافراشتم سر به هنر در جهان | در قدمت مینهم سر که برافراشتم | |||||
گوش دلم تا شنید نام ترا کافرم | از سخن اوحدی گر خبری داشتم |