اوحدی مراغهای (غزلیات)/صاحب روی خوب و زلف دراز
ظاهر
صاحب روی خوب و زلف دراز | نه عجب گر به عشوه کوشد و ناز | |||||
آنکه زلفش به بردن دل خلق | دام سازد، کجا شود دمساز؟ | |||||
خفته در خواب خوش کجا داند؟ | که شب ما چه تیره بود و دراز! | |||||
آتش دل، که من بپوشیدم | فاش کرد آب دیدهی غماز | |||||
دل سوزان اگر چه صبر کند | اشک ریزان به خلق گوید راز | |||||
هر که او گفت: دل به خوبان ده | گفته باشد که: دل به چاه انداز | |||||
چه دل نازنین بدین ره رفت | که ازیشان یکی نیامد باز؟ | |||||
ای که جمعی، ترا چه سوز بود؟ | شمع داند حدیث گرم و گداز | |||||
صنما، قبلهی منی به درست | دلبرا، عاشق توام به نیاز | |||||
زان ما شو، که درد دل باشد | هجر تنها و وصل با انباز | |||||
زاغ ما در چمن شود، مشنو | که: برآید ز بلبلی آواز | |||||
نیست جز آتش دل محمود | گذر باد بر وجود ایاز | |||||
گر تو محراب هر کسی باشی | ما به جای دگر بریم نماز | |||||
ناتوان توایم و میدانی | ساعتی، گر توان، بما پرداز | |||||
دولتی چند روزه باشد حسن | تو بدین حسن چند روزه مناز | |||||
دل ما را به وصل خود خوش کن | اوحدی را به لطف خود بنواز |