اوحدی مراغهای (غزلیات)/باغ بهشت بیند بیداغ انتظاری
ظاهر
باغ بهشت بیند بیداغ انتظاری | آن کش ز در درآید هر لحظه چون تو یاری | |||||
بر صید گاه دولت نگرفتهاند هرگز | شاهان به باز و شاهین زین خوبترشکاری | |||||
چون بلبل ار بنالم واجب کند کزین سان | در دامن دل من نگرفته بود خاری | |||||
بر دل گذر نمیکرد این روز نامرادی | وقتی که بود ما را روزی و روزگاری | |||||
ایمن نمینشینم، کاسان دهد بکشتن | چون ما پیادگان را وانگه چنین سواری | |||||
همچون علف برآیند از گورم استخوانها | بعد از من ار کنی تو بر خاک من گذاری | |||||
با من مرو، که خصمم عیبت کند، چو بیند | من پیر گشته وانگه در دست ازین نگاری | |||||
این راز چون بدارم پنهان؟ که یافت شهرت | ذکرم به هر زبانی، نامم به هر دیاری | |||||
با دل چو گفتم: ای دل ، کاری کنیم زین پس | گفت: اوحدی، نیابی بهتر ز عشق کاری |