اوحدی مراغهای (غزلیات)/چو دل در دیگری بستی نگاهش دار، من رفتم
ظاهر
چو دل در دیگری بستی نگاهش دار، من رفتم | چو رفتی در پی دشمن، مرا بگذار، من رفتم | |||||
پس از صد بار جانم را که سوزانیدهای از غم | چو با من در نمیسازی، مساز، اینبار من رفتم | |||||
کشیدم جور و میگفتم: ز وصلت برخورم روزی | چو از وصل تو دشمن بود برخوردار، من رفتم | |||||
ز پیش دوستان رفتن نباشد اختیار دل | بنالم، تا بداند خصم: کز ناچار من رفتم | |||||
چو دل پیش تو میماند گواهی چند برگیرم: | کزین پس با دل گمره ندارم کار، من رفتم | |||||
ترا چندین که با من بود یاری، بندگی کردم | چو دانستم که غیر از من گرفتی یار، من رفتم | |||||
بخواهم رفتن از جور تو من امسال و میدانم | که از شوخی چنان دانی که از پیرار من رفتم | |||||
مرا گفتی که: غمخوار تو خواهم شد بدلداری | نگارا، بعد ازینم گر تویی غمخوار، من رفتم | |||||
ندارد اوحدی با من سر رفتن ز کوی تو | تو او را یادگار من نگه میدار، من رفتم |