اوحدی مراغهای (غزلیات)/ای آنکه پیشهی تو بجز کبر و ناز نیست
ظاهر
ای آنکه پیشهی تو بجز کبر و ناز نیست | چون قامت تو سرو سهی سرفراز نیست | |||||
روشن دل کسی که تو باز آیی از درش | تاریک دیدهای که بر وی تو باز نیست | |||||
راهی که سر به کوی تو دارد حقیقتست | عشقی که مرد را به تو خواند مجاز نیست | |||||
هر خسته را که کعبهی دل خاک کوی تست | گو: سعی کن، که حاجت راه حجاز نیست | |||||
تن در نماز و روی به محرابها چه سود؟ | چون روی دل به قبله و دل در نماز نیست | |||||
عیبم کنند مردم زاهد ز عشق، لیک | در زاهدان صومعه چندین نیاز نیست | |||||
آنکس نریزد این همه اشک چو خون ز چشم | رازش ز چشم خلق مپوشان، که راز نیست | |||||
ای اوحدی، مرو ز پی چشم مست او | بنشین، که روز فتنه به از احتزاز نیست | |||||
گر بخت یار میشود از کس مدد مخواه | بر خوان عشق حاجت دست دراز نیست |