اوحدی مراغهای (غزلیات)/دیگی که پار پختم چون ناتمام بود
ظاهر
دیگی که پار پختم چون ناتمام بود | باز آمدم که پخته شود هر چه خام بود | |||||
امسال نام خویش بشویم به آب می | کان زهدهای پار من از بهر نام بود | |||||
بسیار سالهاست که دل راه میرود | وانگه بدان که: منزل اول کدام بود؟ | |||||
چون آمدم به تفرقه از جمع او، مگر | آن بار خاص باشد و این بار عام بود | |||||
بر دل شبی ز روزن جان پرتوی بتافت | گفتم که: صبح باشد و آن نیز شام بود | |||||
وقتی سلام او ز صبا میشنید گوش | در ورطها سلامت ما زان سلام بود | |||||
زین پس مگر به مصلحت خود نظر کنیم | کین چند گاه گردن ما زیر وام بود | |||||
دل زین سفر کشید به هر گام زحمتی | من بعد کام باشد، کان جمله گام بود | |||||
وقت این دمست اگر ز دم غول میرهیم | کان چند ساله راه پراز دیو و هام بود | |||||
در افت و خیز بردهام این راه را به سر | کان بار بس گران و شتر بس حمام بود | |||||
بر آسمان عشق وجود هلال من | صد بار بدر گشت ولی در غمام بود | |||||
جوهر نمینمود ز زنگار نام وننگ | شمشیر ما که تا به کنون در نیام بود | |||||
اکنون درست گشت: جز احرام عشق او | در بند هر کمر که شد این دل حرام بود | |||||
گر دیرتر به خانه رسد زین سفر که کرد | تاوان بر اوحدی نبود، کو غلام بود |