اوحدی مراغهای (غزلیات)/ای شهر شگرفان را غیر از تو امیری نه
ظاهر
| ای شهر شگرفان را غیر از تو امیری نه | بییاد تو در عالم ذهنی و ضمیری نه | |||||
| شهری به مراد تو گردیده مرید، آنگه | این جمله مریدان را جز عشق تو پیری نه | |||||
| من نامه نبشتن را دربسته میان، لیکن | خود لایق این معنی در شهر دبیری نه | |||||
| خلقی به خیال تو، مشتاق جمال تو | وز صورت حال تو داننده خبیری نه | |||||
| جز روی تو در عالم من خوب نمیدانم | ای از همه خوبانت مثلی و نظیری نه | |||||
| تا غمزهی شوخت را دیدم، ز دلم دایم | خون میچکد و در وی پیکانی و تیری نه | |||||
| گشت اوحدی از مهرت خشنود به درویشی | وانگاه به غیر از تو رویش به امیری نه | |||||