اوحدی مراغهای (غزلیات)/درین لشکر، که میبینی، سواری نیست غیر از تو
ظاهر
درین لشکر، که میبینی، سواری نیست غیر از تو | کسی دیگر درین عالم به کاری نیست غیر از تو | |||||
هر آن کس را که میدانی شماری برگرفت از خود | ولی زینها کسی خود در شماری نیست غیر از تو | |||||
درون پردهای، لیکن چو از ما پرده برگیرد | غم عشق تو ما را، پردهداری نیست غیر از تو | |||||
اگر غیری نظر بازی کند با صورت دیگر | مرا منظور در آفاق، باری، نیست غیر از تو | |||||
به روز خستگی خواهند مردم یاری از یاران | من دلخسته را امروز یاری نیست غیر از تو | |||||
چو غم دادی به غم خواران، نیابد کرد تقصیری | که در غم، عاشقان را غمگساری نیست غیر از تو | |||||
سگ تست اوحدی، جانا، نگاهی کن به حال او | کزین نخجیرگاه او را شکاری نیست غیر از تو |