اوحدی مراغهای (غزلیات)/سر زلف خود بگیری همه پیچ و خم برآید
ظاهر
سر زلف خود بگیری همه پیچ و خم برآید | دل ریش من بکاوی همه درد و غم برآید | |||||
تو ازآن سخن که گویی و از آن میان که داری | به میان خوب رویان سخن از عدم برآید | |||||
چو جهانیان به زلف توسپردهاند خاطر | سر زلف خود مشوران، که جهان بهم برآید | |||||
ز غم تو در لحد من به مثابتی بگریم | که ز خاک من بروید گل سرخ و نم برآید | |||||
چو حدیث بوسه گویم نبود یکی به سالی | چو سخن ز غصه رانم دو به یک شکم برآید | |||||
به مخالفم خبر کن که: مقیم این درم، تا | نکند شکار صیدی که ازین حرم برآید | |||||
مکن، اوحدی، شکایت، که نمیرسی به کامی | تو مرید درد او شو، که مراد کم برآید |