دیوان شمس (غزلیات ۱۳)
ظاهر
- ای صد هزار خرمنها را بسوخته
- باده بده ساقیا عشوه و بادم مده
- ساقی جان غیر آن رطل گرانم مده
- ای مه و ای آفتاب پیش رخت مسخره
- ای همه منزل شده از تو ره بیرهه
- ایا دلی چو صبا ذوق صبحها دیده
- زهی لواء و علم لا اله الا الله
- چو آفتاب برآمد ز قعر آب سیاه
- که بوده است تو را دوش یار و همخوابه
- مقام خلوت و یار و سماع و تو خفته
- دلم چو دیده و تو چون خیال در دیده
- چو مست روی توام ای حکیم فرزانه
- عجب دلی که به عشق بت است پیوسته
- ز لقمهای که بشد دیده تو را پرده
- تو دیده گشته و ما را بکرده نادیده
- برو برو که به بز لایق است بزغاله
- خلاصه دو جهان است آن پری چهره
- ای جان ای جان فی ستر الله
- خوش بود فرش تن نور دیده
- آمد آمد نگار پوشیده
- مطرب جانهای دل برده
- رخ نفسی بر رخ این مست نه
- یا رشا فدیته من زمن رایته
- هل طربا لعاشق وافقه زمانه
- طوبی لمن آواه سر فاده
- فدیتتک یا ستی الناسیه
- گر باغ از او واقف بدی از شاخ تر خون آمدی
- فصل بهاران شد ببین بستان پر از حور و پری
- ای در طواف ماه تو ماه و سپهر مشتری
- ای آن که بر اسب بقا از دیر فانی میروی
- این عشق گردان کو به کو بر سر نهاده طبلهای
- ای رونق هر گلشنی وی روزن هر خانهای
- ای آنک اندر باغ جان آلاجقی برساختی
- از دار ملک لم یزل ای شاه سلطان آمدی
- من دوش دیدم سر دل اندر جمال دلبری
- ای یار اگر نیکو کنی اقبال خود صدتو کنی
- ای یوسف خوش نام هی در ره میا بیهمرهی
- دزدید جمله رخت ما لولی و لولی زادهای
- دامن کشانم میکشد در بتکده عیارهای
- ای آفتاب سرکشان با کهکشان آمیختی
- آخر مراعاتی بکن مر بیدلان را ساعتی
- بانکی عجب از آسمان در میرسد هر ساعتی
- ای تو ملول از کار من من تشنه تر هر ساعتی
- چون درشوی در باغ دل مانند گل خوش بو شوی
- از بامدادان ساغری پر کرد خوش خمارهای
- ای شهسوار خاص بک کز عالم جان تاختی
- یک ساعت ار دو قبلکی از عقل و جان برخاستی
- ای داده جان را لطف تو خوشتر ز مستی حالتی
- من پیش از این میخواستم گفتار خود را مشتری
- در دل خیالش زان بود تا تو به هر سو ننگری
- دریوزهای دارم ز تو در اقتضای آشتی
- ای دل نگویی چون شدی ور عشق روزافزون شدی
- بویی ز گردون میرسد با پرسش و دلداریی
- عیش جهان پیسه بود گاه خوشی گاه بدی
- برگذری درنگری جز دل خوبان نبری
- هم نظری هم خبری هم قران را قمری
- ای دل سرگشته شده در طلب یاوه روی
- سنگ مزن بر طرف کارگه شیشه گری
- عارف گوینده اگر تا سحر صبر کنی
- تو نه چنانی که منم من نه چنانم که تویی
- چون دل من جست ز تن بازنگشتی چه شدی
- طوطی و طوطی بچهای قند به صد ناز خوری
- آه چه دیوانه شدم در طلب سلسلهای
- هر طربی که در جهان گشت ندیم کهتری
- آمدهای که راز من بر همگان بیان کنی
- ای که به لطف و دلبری از دو جهان زیادهای
- کعبه طواف میکند بر سر کوی یک بتی
- نیست بجز دوام جان ز اهل دلان روایتی
- آه خجسته ساعتی که صنما به من رسی
- جان به فدای عاشقان خوش هوسی است عاشقی
- سوخت یکی جهان به غم آتش غم پدید نی
- چشم تو خواب میرود یا که تو ناز میکنی
- آب تو ده گسسته را در دو جهان سقا تویی
- ریگ ز آب سیر شد من نشدم زهی زهی
- باز ترش شدی مگر یار دگر گزیدهای
- هین که خروس بانگ زد وقت صبوح یافتی
- سرکه هفت ساله را از لب او حلاوتی
- باز چه شد تو را دلا باز چه مکر اندری
- پیش از آنک از عدم کرد وجودها سری
- ای دل بیقرار من راست بگو چه گوهری
- با همگان فضولکی چون که به ما ملولکی
- ای که لب تو چون شکر هان که قرابه نشکنی
- تلخ کنی دهان من قند به دیگران دهی
- خواجه اگر تو همچو ما بیخود و شوخ و مستی
- یاور من تویی بکن بهر خدای یاریی
- ای زده مطرب غمت در دل ما ترانهای
- هست به خطه عدم شور و غبار و غارتی
- ای که غریب آتشی در دل و جان ما زدی
- گر ز تو بوسه ای خرد صد مه و مهر و مشتری
- ساقی جان فزای من بهر خدا ز کوثری
- جمع مکن تو برف را بر خود تا که نفسری
- هر بشری که صاف شد در دو جهان ورا دلی
- رو بنمودی به تو گر همگی نه جانمی
- زرگر آفتاب را بسته گاز میکنی
- آنک بخورد دم به دم سنگ جفای صدمنی
- خواجه ترش مرا بگو سرکه به چند میدهی
- صبح چو آفتاب زد رایت روشناییی
- مرا سودای آن دلبر ز دانایی و قرایی
- مسلمانان مسلمانان مرا ترکی است یغمایی
- چه افسردی در آن گوشه چرا تو هم نمیگردی
- گرم سیم و درم بودی مرا مونس چه کم بودی
- امیر دل همیگوید تو را گر تو دلی داری
- چو سرمست منی ای جان ز خیر و شر چه اندیشی
- اگر زهر است اگر شکر چه شیرین است بیخویشی
- چو بی گه آمدی باری درآ مردانهای ساقی
- مبارک باشد آن رو را بدیدن بامدادانی
- بیامد عید ای ساقی عنایت را نمیدانی
- مرا آن دلبر پنهان همیگوید به پنهانی
- بر دیوانگان امروز آمد شاه پنهانی
- مرا پرسید آن سلطان به نرمی و سخن خایی
- به باغ و چشمه حیوان چرا این چشم نگشایی
- رها کن ماجرا ای جان فروکن سر ز بالایی
- بیا ای عارف مطرب چه باشد گر ز خوش خویی
- درآمد در میان شهر آدم زفت سیلابی
- یکی گنجی پدید آمد در آن دکان زرکوبی
- اگر الطاف شمس الدین بدیده برفتادستی
- ز رنگ روی شمس الدین گرم خود بو و رنگستی
- اگر امروز دلدارم کند چون دوش بدمستی
- غلام پاسبانانم که یارم پاسبانستی
- گر آبت بر جگر بودی دل تو پس چه کاره ستی
- اگر یار مرا از من غم و سودا نبایستی
- دل پردرد من امشب بنوشیدهست یک دردی
- دل آتش پرست من که در آتش چو گوگردی
- اگر آب و گل ما را چو جان و دل پری بودی
- اگر گلهای رخسارش از آن گلشن بخندیدی
- نکو بنگر به روی من نه آنم من که هر باری
- بنامیزد نگویم من که تو آنی که هر باری
- مروت نیست در سرها که اندازند دستاری
- ایا نزدیک جان و دل چنین دوری روا داری
- دلم همچون قلم آمد در انگشتان دلداری
- چو سرمست منی ای جان ز درد سر چه غم داری
- کی افسون خواند در گوشت که ابرو پرگره داری
- برآ بر بام ای عارف بکن هر نیم شب زاری
- مها یک دم رعیت شو مرا شه دان و سالاری
- هر آن بیمار مسکین را که از حد رفت بیماری
- مثال باز رنجورم زمین بر من ز بیماری
- مگر دانید با دلبر به حق صحبت و یاری
- حجاب از چشم بگشایی که سبحان الذی اسری
- یکی طوطی مژده آور یکی مرغی خوش آوازی
- چو شیر و انگبین جانا چه باشد گر درآمیزی
- الا ای جان جان جان چو میبینی چه میپرسی
- بتاب ای ماه بر یارم بگو یارا اغا پوسی
- بیا ای شاه خودکامه نشین بر تخت خودکامی
- شنیدم کاشتری گم شد ز کردی در بیابانی
- مگر مستی نمیدانی که چون زنجیر جنبانی
- سحرگه گفتم آن مه را که ای من جسم و تو جانی
- شدم از دست یک باره ز دست عشق تا دانی
- تو استظهار آن داری که رو از ما بگردانی
- چو دید آن طره کافر مسلمان شد مسلمانی
- یکی دودی پدید آمد سحرگاهی به هامونی
- دلی یا دیده عقلی تو یا نور خدابینی
- کجا باشد دورویان را میان عاشقان جایی
- کجا شد عهد و پیمانی که میکردی نمیگویی
- اگر بیمن خوشی یارا به صد دامم چه میبندی
- چرا چون ای حیات جان در این عالم وطن داری
- زهی چشم مرا حاصل شده آیین خون ریزی
- هر آن چشمی که گریان است در عشق دلارامی
- الا ای نقش روحانی چرا از ما گریزانی
- الا ای یوسف مصری از این دریای ظلمانی
- الا ای جان قدس آخر به سوی من نمیآیی
- مسلمانان مسلمانان مرا جانی است سودایی
- یکی فرهنگ دیگر نو برآر ای اصل دانایی
- من پای همیکوبم ای جان و جهان دستی
- گر عشق بزد راهم ور عقل شد از مستی
- ای دوست ز شهر ما ناگه به سفر رفتی
- آورد طبیب جان یک طبله ره آوردی
- افتاد دل و جانم در فتنه طراری
- یک حمله و یک حمله کمد شب و تاریکی
- آن زلف مسلسل را گر دام کنی حالی
- پنهان به میان ما میگردد سلطانی
- ای شاه مسلمانان وی جان مسلمانی
- جانا به غریبستان چندین به چه میمانی
- در پرده خاک ای جان عیشی است به پنهانی
- از آتش ناپیدا دارم دل بریانی
- هر لحظه یکی صورت میبینی و زادن نی
- ای خواجه سلام علیک از زحمت ما چونی
- همرنگ جماعت شو تا لذت جان بینی
- ای بود تو از کی نی وی ملک تو تا کی نی
- با هر کی تو درسازی میدانک نیاسایی
- ای خیره نظر در جو پیش آ و بخور آبی
- ای سوخته یوسف در آتش یعقوبی
- خواهم که روم زین جا پایم بگرفتستی
- آمد مه ما مستی دستی فلکا دستی
- ماییم در این گوشه پنهان شده از مستی
- گر نرگس خون خوارش دربند امانستی
- گر هیچ نگارینم بر خلق عیانستی
- ای ساکن جان من آخر به کجا رفتی
- ای یار غلط کردی با یار دگر رفتی
- نه چرخ زمرد را محبوس هوا کردی
- ای پرده در پرده بنگر که چهها کردی
- ای پرده در پرده بنگر که چهها کردی
- ای صورت روحانی امروز چه آوردی
- گر شمس و قمر خواهی نک شمس و قمر باری
- از مرگ چه اندیشی چون جان بقا داری
- امشب پریان را من تا روز به دلداری
- نظاره چه میآیی در حلقه بیداری
- گر روی بگردانی تو پشت قوی داری
- ای جان و جهان آخر از روی نکوکاری
- ای بر سر بازارت صد خرقه به زناری
- گفتم که بجست آن مه از خانه چو عیاری