دیوان شمس/عجب دلی که به عشق بت است پیوسته
ظاهر
عجب دلی که به عشق بت است پیوسته | عجبتر این که بتش پیش او است بنشسته | |||||
بمال چشم دلا بهترک از این بنگر | مدو به هر طرف ای دل تو نیز آهسته | |||||
دو کف به سوی دعا سوی بحر میرانی | نه گوهر تو به جیب تو است پیوسته | |||||
خنک کسی که ورا دست گرد جیب بود | که او لطیف و سبک روح گشت و برجسته | |||||
اگر چه هر طرفی بازگشت در طلبش | از آن طلب چو به خود وانگشت شد خسته | |||||
میان گلبن دل جان بخسته از خاری | ببین دلا تو ز خاری هزار گلدسته | |||||
میان دل چو برآید غبار و طبل و علم | هزار سنجق هستی ببین تو بشکسته | |||||
بیا به شهر عدم درنگر در آن مستان | ببین ز خویش و هزاران چو خویش وارسته | |||||
نهاده هر دو قدم شاد در سرای بقا | و زین بساط فنا هر دو دست خود شسته |