دیوان شمس/نه چرخ زمرد را محبوس هوا کردی
ظاهر
نه چرخ زمرد را محبوس هوا کردی | تا صورت خاکی را در چرخ درآوردی | |||||
ای آب چه میشویی وی باد چه میجویی | ای رعد چه می غری وی چرخ چه میگردی | |||||
ای عشق چه میخندی وی عقل چه میبندی | وی صبر چه خرسندی وی چهره چرا زردی | |||||
سر را چه محل باشد در راه وفاداری | جان خود چه قدر باشد در دین جوانمردی | |||||
کامل صفت آن باشد کو صید فنا باشد | یک موی نمیگنجد در دایره فردی | |||||
گه غصه و گه شادی دور است ز آزادی | ای سرد کسی کو ماند در گرمی و در سردی | |||||
کو تابش پیشانی گر ماه مرا دیدی | کو شعشعه مستی گر باده جان خوردی | |||||
زین کیسه و زان کاسه نگرفت تو را تاسه | آخر نه خر کوری بر گرد چه میگردی | |||||
با سینه ناشسته چه سود ز رو شستن | کز حرص چو جارویی پیوسته در این گردی | |||||
هر روز من آدینه وین خطبه من دایم | وین منبر من عالی مقصوره من مردی | |||||
چون پایه این منبر خالی شود از مردم | ارواح و ملک از حق آرند ره آوردی |