دیوان شمس/زرگر آفتاب را بسته گاز میکنی
ظاهر
زرگر آفتاب را بسته گاز میکنی | کرته شام را ز مه نقش و طراز میکنی | |||||
روز و شب و نتایج این حبشی و روم را | بر مثل اصولشان گرد و دراز میکنی | |||||
گاه مجاز بنده را حق و حقیقتی دهی | و آنک حقیقتی بود هزل و مجاز میکنی | |||||
این چه کرامت است ای نقش خیال روی او | با درهای بسته در خانه جواز میکنی | |||||
خاطر همچو باد را نقش جحود میدهی | خاطر بینیاز را پر ز نیاز میکنی | |||||
در شب ابرگین غم مشعلهها درآوری | در دل تنگ پرگره پنجره باز میکنی | |||||
ما به دمشق عشق تو مست و مقیم بهر تو | تو ز دلال و عز خود عزم عزاز میکنی | |||||
گاه ز نیم زلتی برهمشان همیزنی | گاه خود از کبیرها چشم فراز میکنی | |||||
گاه گدای راه را همت شاه میدهی | گاه قباد و شاه را بنده آز میکنی | |||||
میشکنی به زیر پا نای طرب نوای را | چنگ شکسته بسته را لایق ساز میکنی | |||||
بربط عشرت مرا گاه سه تا همیکنی | پرده بوسلیک را گاه حجاز میکنی | |||||
جان ز وجود جود تو آمد و مغز نغز شد | باز ز پوستهاش چون همچو پیاز میکنی | |||||
یا سندا لحاظه عاقلتی و مسکنی | یا ملکا جواره مکتنفی و ممنی | |||||
انت عماد بنیتی انت عتاد منیتی | انت کمال ثروتی انت نصاب مخزنی | |||||
قره کل منظر مقصد کل مشتری | قوه کل ناعش قدره کل منحنی | |||||
انت ولی نعمتی مونس لیل وحدتی | انت کروم نائل حول جناه نجتنی | |||||
سید کل مالک مخلص کل هالک | هادی کل سالک ناعش کل منثنی | |||||
چند خموش میکنم سوی سکوت میروم | هوش مرا به رغم من ناطق راز میکنی |