دیوان شمس/باز ترش شدی مگر یار دگر گزیدهای
ظاهر
باز ترش شدی مگر یار دگر گزیدهای | دست جفا گشادهای پای وفا کشیدهای | |||||
دوش ز درد دل مها تا به سحر نخفتهام | ز آنک تو مکر دشمنان در حق من شنیدهای | |||||
ای دم آتشین من خیز تویی گواه دل | ای شب دوش من بیا راست بگو چه دیدهای | |||||
آینهای خریدهای مینگری به روی خود | در پس پرده رفتهای پرده من دریدهای | |||||
عقل کجا که من کنون چاره کار خود کنم | عقل برفت یاوه شد تا تو به من رسیدهای | |||||
لعبت صورت مرا دوختهای به جادوی | سوزنهای بوالعجب در دل من خلیدهای | |||||
بر در و بام دل نگر جمله نشان پای توست | بر در و بام مردمان دوش چرا دویدهای | |||||
هر کی حدیث میکند بر لب او نظر کنم | از هوس دهان تو تا لب کی گزیدهای | |||||
تهمت دزد برنهم هر کی دهد نشان تو | کاین ز کجا گرفتهای وین ز کجا خریدهای |