دیوان شمس/جانا به غریبستان چندین به چه میمانی
ظاهر
جانا به غریبستان چندین به چه میمانی | بازآ تو از این غربت تا چند پریشانی | |||||
صد نامه فرستادم صد راه نشان دادم | یا نامه نمیخوانی یا راه نمیدانی | |||||
گر نامه نمیخوانی خود نامه تو را خواند | ور راه نمیدانی در پنجه ره دانی | |||||
بازآ که در آن محبس قدر تو نداند کس | با سنگ دلان منشین چون گوهر این کانی | |||||
ای از دل و جان رسته دست از دل و جان شسته | از دام جهان جسته بازآ که ز بازانی | |||||
هم آبی و هم جویی هم آب همیجویی | هم شیر و هم آهویی هم بهتر از ایشانی | |||||
چند است ز تو تا جان تو طرفه تری یا جان | آمیختهای با جان یا پرتو جانانی | |||||
نور قمری در شب قند و شکری در لب | یا رب چه کسی یا رب اعجوبه ربانی | |||||
هر دم ز تو زیب و فر از ما دل و جان و سر | بازار چنین خوشتر خوش بدهی و بستانی | |||||
از عشق تو جان بردن وز ما چو شکر مردن | زهر از کف تو خوردن سرچشمه حیوانی |