دیوان شمس/صبح چو آفتاب زد رایت روشناییی

از ویکی‌نبشته
دیوان شمس (غزلیات) از مولوی
(صبح چو آفتاب زد رایت روشناییی)
  صبح چو آفتاب زد رایت روشناییی لعل و عقیق می‌کند در دل کان گداییی  
  گر ز فلک نهان بود در ظلمات کان بود گوهر سنگ را بود با فلک آشناییی  
  نور ز شرق می‌زند کوه شکاف می‌کند در دل سنگ می‌نهد شعشعه عطاییی  
  در پی هر منوری هست یقین منوری در پی هر زمینیی مرتقب سماییی  
  صورت بت نمی‌شود بی‌دل و دست آزری آزر بتگری کجا باشد بی‌خداییی  
  گفت پیمبر به حق کدمی است کان زر فرق میان کان و کان هست به زرنماییی