دیوان شمس/هم نظری هم خبری هم قران را قمری
ظاهر
هم نظری هم خبری هم قمران را قمری | هم شکر اندر شکر اندر شکر اندر شکری | |||||
هم سوی دولت درجی هم غم ما را فرجی | هم قدحی هم فرحی هم شب ما را سحری | |||||
هم گل سرخ و سمنی در دل گل طعنه زنی | سوی فلک حمله کنی زهره و مه را ببری | |||||
چند فلک گشت قمر تا به خودش راه دهی | چند گدازید شکر تا تو بدو درنگری | |||||
چند جنون کرد خرد در هوس سلسلهای | چند صفت گشت دلم تا تو بر او برگذری | |||||
آن قدح شاده بده دم مده و باده بده | هین که خروس سحری مانده شد از ناله گری | |||||
گر به خرابات بتان هر طرفی لاله رخی است | لاله رخا تو ز یکی لاله ستان دگری | |||||
هم تو جنون را مددی هم تو جمال خردی | تیر بلا از تو رسد هم تو بلا را سپری | |||||
چونک صلاح دل و دین مجلس دل را شد امین | مادر دولت بکند دختر جان را پدری |