دیوان شمس/حجاب از چشم بگشایی که سبحان الذی اسری
ظاهر
حجاب از چشم بگشایی که سبحان الذی اسری | جمال خویش بنمایی که سبحان الذی اسری | |||||
شراب عشق میجوشی از آن سوتر ز بیهوشی | هزاران عقل بربایی که سبحان الذی اسری | |||||
نهی بر فرق جان تاجی بری دل را به معراجی | ز دو کونش برافزایی که سبحان الذی اسری | |||||
بپرد دل بیابانها شود پیش از همه جانها | به ناگاهش تو پیش آیی که سبحان الذی اسری | |||||
هر آن کس را که برداری به اجلالش فرود آری | در آن بستان بیجایی که سبحان الذی اسری | |||||
دلم هر لحظه میپرد لباس صبر میدرد | از آن شادی که با مایی که سبحان الذی اسری | |||||
ز هر شش سوی بگریزم در آن حضرت درآویزم | که بس دلبند و زیبایی که سبحان الذی اسری | |||||
حیاتی داد جانها را به رقص آورده دلها را | عدم را کرده سودایی که سبحان الذی اسری | |||||
گریزان شو به علیین دلا یعنی صلاح الدین | چو تو بیدست و بیپایی که سبحان الذی اسری |