دیوان شمس/ای رونق هر گلشنی وی روزن هر خانهای
ظاهر
ای رونق هر گلشنی وی روزن هر خانهای | هر ذره از خورشید تو تابنده چون دردانهای | |||||
ای غوث هر بیچارهای واگشت هر آوارهای | اصلاح هر مکارهای مقصود هر افسانهای | |||||
ای حسرت سرو سهی ای رونق شاهنشهی | خواهم که یاران را دهی یک یاریی یارانهای | |||||
در هر سری سودای تو در هر لبی هیهای تو | بیفیض شربتهای تو عالم تهی پیمانهای | |||||
هر خسروی مسکین تو صید کمین شاهین تو | وی سلسله تقلیب تو زنجیر هر دیوانهای | |||||
هر نور را ناری بود با هر گلی خاری بود | بهر حرس ماری بود بر گنج هر ویرانهای | |||||
ای گلشنت را خار نی با نور پاکت نار نی | بر گرد گنجت مار نی نی زخم و نی دندانهای | |||||
یک عشرتی افراشتی صد تخم فتنه کاشتی | در شهر ما نگذاشتی یک عاقلی فرزانهای | |||||
اندیشه و فرهنگها دارد ز عشقت رنگها | شب تا سحرگه چنگها ماه تو را حنانهای | |||||
عقل و جنون آمیخته صد نعل در ره ریخته | در جعد تو آویخته اندیشه همچون شانهای | |||||
ای چشم تو چون نرگسی شد خواب در چشمم خسی | بیدار میبینم بسی لیک از پی دانگانهای | |||||
بقال با دوغ ترش جانش مراقب لب خمش | تا روز بیدار و به هش بر گوشه دکانهای | |||||
چون روز گردد میدود از بهر کسب و بهر کد | تا خشک نانه او شود مشتری ترنانهای | |||||
ای مزرعه بگذاشته در شوره گندم کاشته | ای شعله را پنداشته روزن تو چون پروانهای | |||||
امروز تشریفت دهد تفهیم و تشریفت دهد | ترکیب و تألیفت دهد با عقل کل جانانهای | |||||
خامش که تو زین رستهای زین دامها برجستهای | جان و دل اندربستهای در دلبری فتانهای |