دیوان شمس/اگر الطاف شمس الدین بدیده برفتادستی
ظاهر
اگر الطاف شمس الدین بدیده برفتادستی | سوی افلاک روحانی دو دیده برگشادستی | |||||
گشادستی دو دیده پرقدم را نیز از مستی | ولی پرسعادت او در آن عالم نزادستی | |||||
چو بنهادی قدم آن جا برفتی جسم از یادش | که پنداری ز مادر او در آن عالم نزادستی | |||||
میان خوبرویان جان شده چون ذرهها رقصان | گهی مست جمالستی گهی سرمست باده ستی | |||||
رخ خوبان روحانی که هر شاهی که دید آن را | ز فرزین بند سوداها ز اسب خود پیادستی | |||||
چو از مخدوم شمس الدین زدی لطفی به روی دل | از اینها جمله روی دل شدی بی رنگ و سادستی | |||||
بدیدی جمله شاهان را و خوبان را و ماهان را | کمربسته به پیش او نشسته بر وسادستی | |||||
اگر نه غیرت حضرت گرفتی دامن جاهش | سزای جمله کردستی و داد حسن دادستی | |||||
نه نفسی رهزنی کردی نه آوازه فنا بودی | دل ذرات خاک از جان و جان از شاه شادستی | |||||
اگر در آب میدیدی خیال روی چون آتش | همه اجزای جرم خاک رقصان همچو بادستی | |||||
ایا تبریز اگر سرت شدی محسوس هر حسی | غلام خاک تو سنجر اسیرت کیقبادستی |