دیوان شمس/چو آفتاب برآمد ز قعر آب سیاه
ظاهر
چو آفتاب برآمد ز قعر آب سیاه | ز ذره ذره شنو لا اله الا الله | |||||
چه جای ذره که چون آفتاب جان آمد | ز آفتاب ربودند خود قبا و کلاه | |||||
ز آب و گل چو برآمد مه دل آدم وار | صد آفتاب چو یوسف فروشود در چاه | |||||
سری ز خاک برآور که کم ز مور نهای | خبر ببر بر موران ز دشت و خرمنگاه | |||||
از آن به دانه پوسیده مور قانع شد | که او ز سنبل سرسبز ما نبود آگاه | |||||
بگو به مور بهار است و دست و پا داری | چرا ز گور نسازی به سوی صحرا راه | |||||
چه جای مور سلیمان درید جامه شوق | مرا مگیر خدا زین مثالهای تباه | |||||
ولی به قد خریدار میبرند قبا | اگر چه جامه دراز است هست قد کوتاه | |||||
بیار قد درازی که تا فروبریم | قبا که پیش درازیش بسکلد زه ماه | |||||
خموش کردم از این پس که از خموشی من | جدا شود حق و باطل چنانک دانه ز کاه |