دیوان شمس/ایا نزدیک جان و دل چنین دوری روا داری
ظاهر
ایا نزدیک جان و دل چنین دوری روا داری | به جانی کز وصالت زاد مهجوری روا داری | |||||
گرفتم دانه تلخم نشاید کشت و خوردن را | تو با آن لطف شیرین کار این شوری روا داری | |||||
تو آن نوری که دوزخ را به آب خود بمیرانی | مرا در دل چنین سوزی و محروری روا داری | |||||
اگر در جنت وصلت چو آدم گندمی خوردم | مرا بیحله وصلت بدین عوری روا داری | |||||
مرا در معرکه هجران میان خون و زخم جان | مثال لشکر خوارزم با غوری روا داری | |||||
مرا گفتی تو مغفوری قبول قبله نوری | چنین تعذیب بعد از عفو و مغفوری روا داری | |||||
مها چشمی که او روزی بدید آن چشم پرنورت | به زخم چشم بدخواهان در او کوری روا داری | |||||
جهان عشق را اکنون سلیمان بن داوودی | معاذالله که آزار یکی موری روا داری | |||||
تو آن شمسی که نور تو محیط نورها گشتهست | سوی تبریز واگردی و مستوری روا داری |