دیوان شمس/ریگ ز آب سیر شد من نشدم زهی زهی
ظاهر
ریگ ز آب سیر شد من نشدم زهی زهی | لایق خرکمان من نیست در این جهان زهی | |||||
بحر کمینه شربتم کوه کمینه لقمهام | من چه نهنگم ای خدا بازگشا مرا رهی | |||||
تشنهتر از اجل منم دوزخ وار میتنم | هیچ رسد عجب مرا لقمه زفت فربهی | |||||
نیست نزار عشق را جز که وصال داروی | نیست دهان عشق را جز کف تو علف دهی | |||||
عقل به دام تو رسد هم سر و ریش گم کند | گر چه بود گران سری گر چه بود سبک جهی | |||||
صدق نهنده هم تویی در دل هر موحدی | نقش کننده هم تویی در دل هر مشبهی | |||||
نوح ز اوج موج تو گشته حریف تختهای | روح ز بوی کوی تو مست و خراب و والهی | |||||
خامش باش و بازرو جانب قصر خامشان | باز به شهر عشق رو ای تو فکنده در دهی |