دیوان شمس/از دار ملک لم یزل ای شاه سلطان آمدی
ظاهر
از دار ملک لم یزل ای شاه سلطان آمدی | بر قلب ماهان برزدی سنجق ز شاهان بستدی | |||||
ماه آمدی از لامکان ای اصل کارستان جان | صد آفتاب و چرخ را چون ذرهها برهم زدی | |||||
یک مشعله افروختی تا روز و شب را سوختی | عذری به جرم آموختی نیکی خجل شد از بدی | |||||
از رشک پنهان ای پری در جان درآ تا دل بری | ای زهره صد مشتری ای سر لطف ایزدی | |||||
بخرام بخرام ای صنم زیرا تویی کاندر حرم | هم حسرت هر عابدی هم قبله هر معبدی | |||||
نقشی است بیمثل آن رخش پرنور پاک خالقش | زلفی است مشکین طرهاش یا طیلسان احمدی | |||||
چون شمس تبریزی رود چون سایه جان در پی رود | در دیده خاکش توتیا یا کحل نور سرمدی |