دیوان شمس/مسلمانان مسلمانان مرا ترکی است یغمایی
ظاهر
مسلمانان مسلمانان مرا ترکی است یغمایی | که او صفهای شیران را بدراند به تنهایی | |||||
کمان را چون بجنباند بلرزد آسمان را دل | فروافتد ز بیم او مه و زهره ز بالایی | |||||
به پیش خلق نامش عشق و پیش من بلای جان | بلا و محنتی شیرین که جز با وی نیاسایی | |||||
چو او رخسار بنماید نماند کفر و تاریکی | چو جعد خویش بگشاید نه دین ماند نه ترسایی | |||||
مرا غیرت همیگوید خموش ار جانت میباید | ز جان خویش بیزارم اگر دارد شکیبایی | |||||
ندارد چاره دیوانه بجز زنجیر خاییدن | حلالستت حلالستت اگر زنجیر میخایی | |||||
بگو اسرار ای مجنون ز هشیاران چه میترسی | قبا بشکاف ای گردون قیامت را چه میپایی | |||||
وگر پرواز عشق تو در این عالم نمیگنجد | به سوی قاف قربت پر که سیمرغی و عنقایی | |||||
اگر خواهی که حق گویم به من ده ساغر مردی | وگر خواهی که ره بینم درآ ای چشم و بینایی | |||||
در آتش بایدت بودن همه تن همچو خورشیدی | اگر خواهی که عالم را ضیا و نور افزایی | |||||
گدازان بایدت بودن چو قرص ماه اگر خواهی | که از خورشید خورشیدان تو را باشد پذیرایی | |||||
اگر دلگیر شد خانه نه پاگیر است برجه رو | وگر نازک دلی منشین بر گیجان سودایی | |||||
گهی سودای فاسد بین زمانی فاسد سودا | گهی گم شو از این هر دو اگر همخرقه مایی | |||||
به ترک ترک اولیتر سیه رویان هندو را | که ترکان راست جانبازی و هندو راست لالایی | |||||
منم باری بحمدالله غلام ترک همچون مه | که مه رویان گردونی از او دارند زیبایی | |||||
دهان عشق میخندد که نامش ترک گفتم من | خود این او میدمد در ما که ما ناییم و او نایی | |||||
چه نالد نای بیچاره جز آنک دردمد نایی | ببین نیهای اشکسته به گورستان چو میآیی | |||||
بمانده از دم نایی نه جان مانده نه گویایی | زبان حالشان گوید که رفت از ما من و مایی | |||||
هلا بس کن هلا بس کن منه هیزم بر این آتش | که میترسم که این آتش بگیرد راه بالایی |