دیوان شمس/دزدید جمله رخت ما لولی و لولی زادهای
ظاهر
دزدید جمله رخت ما لولی و لولی زادهای | در هیچ مسجد مکر او نگذشته سجادهای | |||||
خرقه فلک ده شاخ از او برج قمر سوراخ از او | وای ار بیفتد در کفش چون من سلیمی سادهای | |||||
زد آتش اندر عود ما بر آسمان شد دود ما | بشکست باد و بود ما ساقی به نادر بادهای | |||||
در کار مشکل میکند در بحر منزل میکند | جان قصه دل میکند کو عاشقی دل دادهای | |||||
دل داده آن باشد که او در صبر باشد سخت رو | نی چون تو گوشه گشتهای در گوشهای افتادهای | |||||
در غصهای افتادهای تا خود کجا دل دادهای | در آرزوی قحبه یا وسوسه قوادهای | |||||
شرمی بدار از ریش خود از ریش پرتشویش خود | بسته دو چشم از عاقبت در هرزه لب گشادهای | |||||
خوب است عقل آن سری در عاقبت بینی جری | از حرص وز شهوت بری در عاشقی آمادهای | |||||
خامش که مرغ گفت من پرد سبک سوی چمن | نبود گرو در دفتری در حجرهای بنهادهای |