دیوان شمس/کی افسون خواند در گوشت که ابرو پرگره داری
ظاهر
کی افسون خواند در گوشت که ابرو پرگره داری | نگفتم با کسی منشین که باشد از طرب عاری | |||||
یکی پرزهر افسونی فروخواند به گوش تو | ز صحن سینه پرغم دهد پیغام بیماری | |||||
چو دیدی آن ترش رو را مخلل کرده ابرو را | از او بگریز و بشناسش چرا موقوف گفتاری | |||||
چه حاجت آب دریا را چشش چون رنگ او دیدی | که پرزهرت کند آبش اگر چه نوش منقاری | |||||
لطیفان و ظریفانی که بودستند در عالم | رمیده و بدگمان بودند همچون کبک کهساری | |||||
گر استفراغ میخواهی از آن طزغوی گندیده | مفرح بدهمت لیکن مکن دیگر وحل خواری | |||||
الا یا صاحب الدار ادر کأسا من النار | فدفینی و صفینی و صفو عینک الجاری | |||||
فطفینا و عزینا فان عدنا فجازینا | فانا مسنا ضر فلا ترضی باضراری | |||||
ادر کأسا عهدناه فانا ما جحدناه | فعندی منه آثار و انی مدرک ثاری | |||||
ادر کأسا باجفانی فدا روحی و ریحانی | و انت المحشر الثانی فاحیینا بمدرار | |||||
فاوقد لی مصابیحی و ناولنی مفاتیحی | و غیرنی و سیرنی بجود کفک الساری | |||||
چو نامت پارسی گویم کند تازی مرا لابه | چو تازی وصف تو گویم برآرد پارسی زاری | |||||
بگه امروز زنجیری دگر در گردنم کردی | زهی طوق و زهی منصب که هست آن سلسله داری | |||||
چو زنجیری نهی بر سگ شود شاه همه شیران | چو زنگی را دهی رنگی شود رومی و روم آری | |||||
الا یا صاحب الکاس و یا من قلبه قاسی | اتبلینی بافلاسی و تعلینی باکثاری | |||||
لسان العرب و الترک هما فی کاسک المر | فناول قهوه تغنی من اعساری و ایساری | |||||
مگر شاه عرب را من بدیدم دوش خواب اندر | چه جای خواب میبینم جمالش را به بیداری |