دیوان شمس/تو استظهار آن داری که رو از ما بگردانی
ظاهر
تو استظهار آن داری که رو از ما بگردانی | ولی چون کعبه برپرد کجا ماند مسلمانی | |||||
تو سلطانی و جانداری تو هم آنی و آن داری | مشوران مرغ جانها را که ایشان را سلیمانی | |||||
فلک ایمن ز هر غوغا زمین پرغارت و یغما | ولیکن از فلک دارد زمین جمع و پریشانی | |||||
زمین مانند تن آمد فلک چون عقل و جان آمد | تن ار فربه وگر لاغر ز جان باشد همیدانی | |||||
چو تن را عقل بگذارد پریشانی کند این تن | بگوید تن که معذورم تو رفتی که نگهبانی | |||||
عنایتهای تو جان را چو عقل عقل ما آمد | چو تو از عقل برگردی چه دارد عقل عقلانی | |||||
شود یوسف یکی گرگی شود موسی چو فرعونی | چو بیرون شد رکاب تو سرآخر گشت پالانی | |||||
چو ما دستیم و تو کانی بیاور هر چه میآری | چو ما خاکیم و تو آبی برویان هر چه رویانی | |||||
تو جویایی و ناجویا چو مقناطیس ای مولا | تو گویایی و ناگویا چو اسطرلاب و میزانی |