دیوان شمس/چون دل من جست ز تن بازنگشتی چه شدی
ظاهر
چون دل من جست ز تن بازنگشتی چه شدی | بیدل من بیدل من راست شدی هر چه بدی | |||||
گر کژ و گر راست شدی ور کم ور کاست شدی | فارغ و آزاد بدی خواجه ز هر نیک و بدی | |||||
هیچ فضولی نبدی هیچ ملولی نبدی | دانش و گولی نبدی طبل تحیات زدی | |||||
خواجه چه گیری گروم تو نروی من بروم | کهنه نهام خواجه نوم در مدد اندر مددی | |||||
آتش و نفتم نخورد ور بخورد بازدهد | چون عددی را بخورد بازدهد بیعددی | |||||
بر سر خرپشته من بانگ زن ای کشته من | دانک من اندر چمنم صورت من در لحدی | |||||
گر چه بود در لحدی خوش بودش با احدی | آنک در آن دام بود کی خوردش دام و ددی | |||||
و آنک از او دور بود گر چه که منصور بود | زارتر از مور بود ز آنک ندارد سندی |