پرش به محتوا

دیوان شمس/ای بر سر بازارت صد خرقه به زناری

از ویکی‌نبشته
دیوان شمس (غزلیات) از مولوی
(ای بر سر بازارت صد خرقه به زناری)
  ای بر سر بازارت صد خرقه به زناری وز روی تو در عالم هر روی به دیواری  
  هر ذره ز خورشیدت گویای اناالحقی هر گوشه چو منصوری آویخته بر داری  
  این طرفه که از یک خم هر یک ز میی مستند این طرفه که از یک گل در هر قدمی خاری  
  هر شاخ همی‌گوید من مست شدم دستی هر عقل همی‌گوید من خیره شدم باری  
  گل از سر مشتاقی بدریده گریبانی عشق از سر بی‌خویشی انداخته دستاری  
  از عقل گروهی مست بی‌عقل گروهی مست جز عاقل و لایعقل قومی دگرند آری  
  ماییم چو کوه طور مست از قدح موسی بی‌زحمت فرعونی بی‌غصه اغیاری  
  ماییم چو می جوشان در خم خراباتی گر چه سر خم بسته است از کهگل پنداری  
  از جوشش می کهگل شد بر سر خم رقصان والله که از این خوشتر نبود به جهان کاری