دیوان شمس/الا ای نقش روحانی چرا از ما گریزانی
ظاهر
الا ای نقش روحانی چرا از ما گریزانی | تو خود از خانه آخر ز حال بنده می دانی | |||||
به حق اشک گرم من به حق روی زرد من | به پیوندی که با تستم ورای طور انسانی | |||||
اگر عالم بود خندان مرا بیتو بود زندان | بس است آخر بکن رحمی بر این محروم زندانی | |||||
اگر با جمله خویشانم چو تو دوری پریشانم | مبادا ای خدا کس را بدین غایت پریشانی | |||||
بر آن پای گریزانت چه بربندم که نگریزی | به جان بیوفا مانی چو یار ما گریزانی | |||||
ور از نه چرخ برتازی بسوزی هفت دریا را | بدرم چرخ و دریا را به عشق و صبر و پیشانی | |||||
وگر چو آفتابی هم روی بر طارم چارم | چو سایه در رکاب تو همیآیم به پنهانی |