دیوان شمس/چو دید آن طره کافر مسلمان شد مسلمانی
ظاهر
چو دید آن طره کافر مسلمان شد مسلمانی | صلا ای کهنه اسلامان به مهمانی به مهمانی | |||||
دل ایمان ز تو شادان زهی استاد استادان | تو خود اسلام اسلامی تو خود ایمان ایمانی | |||||
بصیرت را بصیرت تو حقیقت را حقیقت تو | تو نور نور اسراری تو روح روح را جانی | |||||
اگر امداد لطف تو نباشد در جهان تابان | درافتد سقف این گردون بیارد رو به ویرانی | |||||
چو بردابرد جاه تو ورای هر دو کون آمد | زهی سرگشتگی جانها زهی تشکیک و حیرانی | |||||
همیجویم به دو عالم مثالی تا تو را گویم | نمییابم خداوندا نمیگویی که را مانی | |||||
ز درمانها بری گشتم نخواهم درد را درمان | بمیرم در وفای تو که تو درمان درمانی | |||||
الا ای جان خون ریزم همیپر سوی تبریزم | همیگو نام شمس الدین اگر جایی تو درمانی | |||||
صفاتت ای مه روشن عجایب خاصیت دارد | که او مر ابر گریان را دراندازد به خندانی | |||||
ایا دولت چو بگریزی و زین بیدل بپرهیزی | ز لطف شاه پابرجا به دست آیی به آسانی |