دیوان شمس/پیش از آنک از عدم کرد وجودها سری

از ویکی‌نبشته
دیوان شمس (غزلیات) از مولوی
(پیش از آنک از عدم کرد وجودها سری)
  پیش از آنک از عدم کرد وجودها سری بی ز وجود وز عدم باز شدم یکی دری  
  بی‌مه و سال سال‌ها روح زده‌ست بال‌ها نقطه روح لم یزل پاک روی قلندری  
  آتش عشق لامکان سوخته پاک جسم و جان گوهر فقر در میان بر مثل سمندری  
  خود خورد و فزون شود آنک ز خود برون شود سیمبری که خون شود از بر خود خورد بری  
  کوره دل درآ ببین زان سوی کافری و دین زر شده جان عاشقان عشق دکان زرگری  
  چهره فقر را فدا فقر منزه از ردا کز رخ فقر نور شد جمله ز عرش تا ثری  
  مست ز جام شمس دین میکده الست بین صد تبریز را ضمین از غم آب و آذری