دیوان شمس/عارف گوینده اگر تا سحر صبر کنی
ظاهر
عارف گوینده اگر تا سحر صبر کنی | از جهت خسته دلان جان و نگهبان منی | |||||
همچو علی در صف خود سر نبری از کف خود | بولهب وسوسه را تا نکنی راه زنی | |||||
راه زنان را بزنی تا که حقت نام نهد | غازی من حاجی من گر چه به تن در وطنی | |||||
ساقی جام ازلی مایه قند و عسلی | بارگه جان و دلی گنجگه بوالحسنی | |||||
جنبش پر ملکی مطلع بام فلکی | جمع صفا را نمکی شمع خدا را لگنی | |||||
باده دهی مست کنی جمله حریفان مرا | عربده شان یاد دهی یا منشان درفکنی | |||||
از یک سوراخ تو را مار دوباره نگزد | گر نری و پاکدلی ممنی و متمنی | |||||
خامش باش ای دل من نام مرا هیچ مگو | نام کسی گو که از او چون گل تر خوش دهنی |