دیوان شمس/خواجه ترش مرا بگو سرکه به چند میدهی
ظاهر
خواجه ترش مرا بگو سرکه به چند میدهی | هست شکرلبی اگر سرکه به قند میدهی | |||||
گر تو نمیخری مخر می به هوس همیخرم | عاشق و بیخودم مرا هرزه چه پند میدهی | |||||
پیشتر آ تو ای پری از ترشی تویی بری | تاج و کمر عطا کنی بخت بلند میدهی | |||||
جان به هزار ولوله بهر تو گشت حامله | کتش عشق خویش را تو به سپند میدهی | |||||
چون فرهاد میکشی جان مرا به که کنی | ور نه به دست جان من از چه کلند میدهی | |||||
هر چه که میدهی بده بیخبر آن کسی که او | بر تو گمان برد که تو بهر گزند میدهی | |||||
برگ گلی همیبری باغ به پیش میکشی | لاشه خری همیبری بیست سمند میدهی | |||||
شاکر خدمتی ولی گاه ز لاابالیی | نی به گنه همیزنی نی به پسند میدهی | |||||
چون سر زید بشکند چاره عمرو میکنی | چون به دمشق قحط شد آب به جند میدهی | |||||
چند بگفتمت مگو لیک تو را گناه چیست | ای تو چو آسیا به تو آنچ دهند میدهی |