دیوان شمس/هر آن چشمی که گریان است در عشق دلارامی
ظاهر
هر آن چشمی که گریان است در عشق دلارامی | بشارت آیدش روزی ز وصل او به پیغامی | |||||
هر آن چشم سپیدی کو سیه کردهست تن جامه | سیاهش شد سپید آخر سپیدش شد سیه فامی | |||||
چو گریان بود آن یعقوب کنعان از پی یوسف | بشارت آمدش ناگه از آن خوش روی خوش نامی | |||||
مثال نردبان باشد به نالیدن به عشق اندر | چو او بر نردبان کوشد رسد ناگاه بر بامی | |||||
حریف عشق پیش آید چو بیند مر تو را بیخود | کبابی از جگر در کف ز خون دل یکی جامی | |||||
که آب لطف آن دلبر گرفته قاف تا قاف است | از آن است آتش هجران که تا پخته شود خامی | |||||
برای امتحان مرغ جان عاشق وحشی | بلا چون ضربت دامی و زلف یار چون دامی | |||||
که تا زین دام و زین ضربت کشاکش یابد این وحشی | نماند ناز و تندی او شود همراز و هم رامی | |||||
چنان چون میوههای خام از آن پخته شود شیرین | که گاهش تاب خورشید است و گاهش طره شامی | |||||
ز رنج عام و لطف خاص حکمتها شود پیدا | که تا صافی شود دردی که تا خاصه شود عامی | |||||
گهی از خوف محرومی و هجران ابد سوزی | گهی اندر امید وصل یکتا زفت انعامی | |||||
خصوصا درد این مسکین که عالم سوز طوفان است | زهی تلخی و ناکامی که شیرین است از او کامی | |||||
به هر گامی اگر صد تیر آید از هوای او | نگردم از هوای او نگردانم یکی گامی | |||||
منم در وام عشق شاه تا گردن بحمدالله | مبارک صاحب وامی مبارک کردن وامی | |||||
زهی دریای لطف حق زهی خورشید ربانی | به هر صد قرن نبود این چه جای سال و ایامی | |||||
ز مخدومی شمس الدین تبریزی بیابد جان | خلاصه نور ایمانی صفای جان اسلامی | |||||
چه جای نور اسلام است که نورانی و روحانی | شود واله اگر پیدا شود از دفترش لامی |