دیوان شمس/در دل خیالش زان بود تا تو به هر سو ننگری
ظاهر
در دل خیالش زان بود تا تو به هر سو ننگری | و آن لطف بیحد زان کند تا هیچ از حد نگذری | |||||
با صوفیان صاف دین در وجد گردی همنشین | گر پای در بیرون نهی زین خانقاه شش دری | |||||
داری دری پنهان صفت شش در مجو و شش جهت | پنهان دری که هر شبی زان در همیبیرون پری | |||||
چون میپری بر پای تو رشته خیالی بستهاند | تا واکشندت صبحدم تا برنپری یک سری | |||||
بازآ به زندان رحم تا خلقتت کامل شدن | هست این جهان همچون رحم این جمله خون زان میخوری | |||||
جان را چو بررویید پر شد بیضه تن را شکست | جان جعفر طیار شد تا مینماید جعفری |