دیوان شمس/همرنگ جماعت شو تا لذت جان بینی
ظاهر
همرنگ جماعت شو تا لذت جان بینی | در کوی خرابات آ تا دردکشان بینی | |||||
درکش قدح سودا هل تا بشوی رسوا | بربند دو چشم سر تا چشم نهان بینی | |||||
بگشای دو دست خود گر میل کنارستت | بشکن بت خاکی را تا روی بتان بینی | |||||
از بهر عجوزی را تا چند کشی کابین | وز بهر سه نان تا کی شمشیر و سنان بینی | |||||
نک ساقی بیجوری در مجلس او دوری | در دور درآ بنشین تا کی دوران بینی | |||||
این جاست ربا نیکو جانی ده و صد بستان | گرگی و سگی کم کن تا مهر شبان بینی | |||||
شب یار همیگردد خشخاش مخور امشب | بربند دهان از خور تا طعم دهان بینی | |||||
گویی که فلانی را ببرید ز من دشمن | رو ترک فلانی گو تا بیست فلان بینی | |||||
اندیشه مکن الا از خالق اندیشه | اندیشه جانان به کاندیشه نان بینی | |||||
با وسعت ارض الله بر حبس چه چفسیدی | ز اندیشه گره کم زن تا شرح جنان بینی | |||||
خامش کن از این گفتن تا گفت بری باری | از جان و جهان بگذر تا جان و جهان بینی |