دیوان شمس/آورد طبیب جان یک طبله ره آوردی
ظاهر
آورد طبیب جان یک طبله ره آوردی | گر پیر خرف باشی تو خوب و جوان گردی | |||||
تن را بدهد هستی جان را بدهد مستی | از دل ببرد سستی وز رخ ببرد زردی | |||||
آن طبله عیسی بد میراث طبیبان شد | تریاق در او یابی گر زهر اجل خوردی | |||||
ای طالب آن طبله روی آر بدین قبله | چون روی بدو آری مه روی جهان گردی | |||||
حبیب است در او پنهان کان ناید در دندان | نی تری و نی خشکی نی گرمی و نی سردی | |||||
زان حب کم از حبه آیی بر آن قبه | کان مسکن عیسی شد و آن حبه بدان خردی | |||||
شد محرز و شد محرز از داد تو هر عاجز | لاغر نشود هرگز آن را که تو پروردی | |||||
گفتم به طبیب جان امروز هزاران سان | صدق قدمی باشد چون تو قدم افشردی | |||||
از جا نبرد چیزی آن را که تو جا دادی | غم نسترد آن دل را کو را ز غم استردی | |||||
خامش کن و دم درکش چون تجربه افتادت | ترک گروان برگو تو زان گروان فردی |