دیوان شمس/باز چه شد تو را دلا باز چه مکر اندری
ظاهر
باز چه شد تو را دلا باز چه مکر اندری | یک نفسی چو بازی و یک نفسی کبوتری | |||||
همچو دعای صالحان دی سوی اوج میشدی | باز چو نور اختران سوی حضیض میپری | |||||
کشت مرا به جان تو حیله و داستان تو | سیل تو میکشد مرا تا به کجام میبری | |||||
از رحموت گشتهای در رهبوت رفتهای | تا دم مهر نشنوی تا سوی دوست ننگری | |||||
گر سبکی کند دلم خنده زنی که هین بپر | چونک به خود فروروم طعنه زنی که لنگری | |||||
خنده کنم تو گوییم چون سر پخته خنده زن | گریه کنم تو گوییم چون بن کوزه میگری | |||||
ترک تویی ز هندوان چهره ترک کم طلب | ز آنک نداد هند را صورت ترک تنگری | |||||
خنده نصیب ماه شد گریه نصیب ابر شد | بخت بداد خاک را تابش زر جعفری | |||||
حسن ز دلبران طلب درد ز عاشقان طلب | چهره زرد جو ز من وز رخ خویش احمری | |||||
من چو کمینه بندهام خاک شوم ستم کشم | تو ملکی و زیبدت سرکشی و ستمگری | |||||
مست و خوشم کن آنگهی رقص و خوشی طلب ز من | در دهنم بنه شکر چون ترشی نمیخوری | |||||
دیگ توام خوشی دهم چونک ابای خوش پزی | ور ترشی پزی ز من هم ترشی برآوری | |||||
دیو شود فرشتهای چون نگری در او تو خوش | ای پرییی که از رخت بوی نمیبرد پری | |||||
سحر چرا حرام شد ز آنک به عهد حسن تو | حیف بود که هر خسی لاف زند ز ساحری | |||||
ای دل چون عتاب و غم هست نشان مهر او | ترک عتاب اگر کند دانک بود ز تو بری | |||||
ای تبریز شمس دین خسرو شمس مشرقت | پرتو نور آن سری عاریتی است ای سری |