دیوان شمس/بویی ز گردون میرسد با پرسش و دلداریی
ظاهر
بویی ز گردون میرسد با پرسش و دلداریی | از دام تن وا میرهد هر خسته دل اشکاریی | |||||
هر مرغ صدپر میشود سوی ثریا میپرد | هر کوه و لنگر زین صلا دارد دگر رهواریی | |||||
مرغان ابراهیم بین با پاره پاره گشتگی | اجزای هر تن سوی سر برداشته طیاریی | |||||
ای جزو چون بر میپری چون بیپری و بیسری | گفتا شکفته میشوم اندر نسیم یاریی | |||||
در شهر دیگر نشنوی از غیر سرنا نالهای | از غیر چنگی نشنوی در هیچ خانه زاریی | |||||
طنبور دل برداشته لا عیش الا عیشنا | زنبور جان آموخته زین انگبین معماریی | |||||
امروز ساقی کرم دریاعطای محتشم | آمیخته با بندگان بینخوت و جباریی | |||||
امروز رستیم ای خدا از غصه آنک قضا | در گوش فتنه دردمد هر لحظهای مکاریی | |||||
راقی جان در میدمد چون پور مریم رقیهای | ساقی ما هم میکند چون شیر حق کراریی | |||||
گر درک بت را بشکند صد بت تراشد در عوض | ور بشکند دو سه سبو کم نیستش فخاریی | |||||
ای بلبل ار چه یافتی از دولت گل لحن خوش | زینهار فراموشت شود در انس کم گفتاریی |