دیوان شمس/خواهم که روم زین جا پایم بگرفتستی
ظاهر
خواهم که روم زین جا پایم بگرفتستی | دل را بربودستی در دل بنشستستی | |||||
سر سخره سودا شد دل بیسر و بیپا شد | زان مه که نمودستی زان راز که گفتستی | |||||
برپر به پر روزه زین گنبد پیروزه | ای آنک در این سودا بس شب که نخفتستی | |||||
چون دید که میسوزم گفتا که قلاوزم | راهیت بیاموزم کان راه نرفتستی | |||||
من پیش توام حاضر گر چه پس دیواری | من خویش توام گر چه با جور تو جفتستی | |||||
ای طالب خوش جمله من راست کنم جمله | هر خواب که دیدستی هر دیگ که پختستی | |||||
آن یار که گم کردی عمری است کز او فردی | بیرونش بجستستی در خانه نجستستی | |||||
این طرفه که آن دلبر با توست در این جستن | دست تو گرفتهست او هر جا که بگشتستی | |||||
در جستن او با او همره شده و میجو | ای دوست ز پیدایی گویی که نهفتستی |