دیوان شمس/عیش جهان پیسه بود گاه خوشی گاه بدی
ظاهر
عیش جهان پیسه بود گاه خوشی گاه بدی | عاشق او شو که دهد ملکت عیش ابدی | |||||
چونک سپید است و سیه روز و شب عمر همه | عمر دگر جو که بود ساده چو نور صمدی | |||||
ای تو فرورفته به خود گاه از آن گور و لحد | غافل از این لحظه که تو در لحد بود خودی | |||||
دیدن روزی ده تو رزق حلال است تو را | گرم به دکان چه روی در پی رزق عددی | |||||
نادره طوطی که تویی کان شکر باطن تو | نادره بلبل که تویی گلشنی و لعل خدی | |||||
لیلی و مجنون عجب هر دو به یک پوست درون | آینه هر دو تویی لیک درون نمدی | |||||
عالم جان بحر صفا صورت و قالب کف او | بحر صفا را بنگر چنگ در این کف چه زدی | |||||
هیچ قراری نبود بر سر دریا کف را | ز آنک قرارش ندهد جنبش موج مددی | |||||
ز آنک کف از خشک بود لایق دریا نبود | نیک به نیکی رود و بد برود سوی بدی | |||||
کف همگی آب شود یا به کناری برود | ز آنک دورنگی نبود در دل بحر احدی | |||||
موج برآید ز خود و در خود نظاره کند | سجده کنان کای خود من آه چه بیرون ز حدی | |||||
جمله جانهاست یکی وین همه عکس ملکی | دیده احول بگشا خوش نگر ار باخردی |