دیوان شمس/ای دل نگویی چون شدی ور عشق روزافزون شدی
ظاهر
ای دل نگویی چون شدی ور عشق روزافزون شدی | گاهی ز غم مجنون شدی گاهی ز محنت خون شدی | |||||
در عشق تو چون دم زدم صد فتنه شد اندر عدم | ای مطرب شیرین قدم میزن نوا تا صبحدم | |||||
گفتم که شد هنگام می ما غرقه اندر وام می | نی نی رها کن نام می مستان نگر بیجام می | |||||
تو همچو آتش سرکشی من همچون خاکم مفرشی | در من زدی تو آتشی خوشی خوشی خوشی خوشی | |||||
ای نیست بر هستی بزن بر عیش سرمستی بزن | دل بر دل مستی بزن دستی بزن دستی بزن | |||||
گفتم مها در ما نگر در چشم چون دریا نگر | آن جا مرو این جا نگر گفتا که خه سودا نگر | |||||
ای بلبل از گلشن بگو زان سرو و زان سوسن بگو | زان شاخ آبستن بگو پنهان مکن روشن بگو | |||||
آخر همه صورت مبین بنگر به جان نازنین | کز تابش روحالامین چون چرخ شد روی زمین | |||||
هر نقش چون اسپر بود در دست صورتگر بود | صورت یکی چادر بود در پرده آزر بود |