دیوان شمس/یکی فرهنگ دیگر نو برآر ای اصل دانایی
ظاهر
یکی فرهنگ دیگر نو برآر ای اصل دانایی | ببین تو چارهای از نو که الحق سخت بینایی | |||||
بسی دلها چو گوهرها ز نور لعل تو تابان | بسی طوطی که آموزند از قندت شکرخایی | |||||
زدی طعنه که دود تو ندارد آتش عاشق | گر آتش نیستش حقی وگر دارد چه فرمایی | |||||
برو ای جان دولت جو چه خواهم کرد دولت را | من و عشق و شب تیره نگار و باده پیمایی | |||||
بیا ای مونس روزم نگفتم دوش در گوشت | که عشرت در کمی خندد تو کم زن تا بیفزایی | |||||
دلا آخر نمیگویی کجا شد مکر و دستانت | چو جام از دست جان نوشی از آن بیدست و بیپایی | |||||
به هر شب شمس تبریزی چه گوهرها که میبیزی | چه سلطانی چه جان بخشی چه خورشیدی چه دریایی |