دیوان شمس/فصل بهاران شد ببین بستان پر از حور و پری
ظاهر
فصل بهاران شد ببین بستان پر از حور و پری | گویی سلیمان بر سپه عرضه نمود انگشتری | |||||
رومی رخان ماه وش زاییده از خاک حبش | چون تو مسلمانان خوش بیرون شده از کافری | |||||
گلزار بین گلزار بین در آب نقش یار بین | و آن نرگس خمار بین و آن غنچههای احمری | |||||
گلبرگها بر همدگر افتاده بین چون سیم و زر | آویزها و حلقهها بیدستگاه زرگری | |||||
در جان بلبل گل نگر وز گل به عقل کل نگر | وز رنگ در بیرنگ پر تا بوک آن جا ره بری | |||||
گل عقل غارت میکند نسرین اشارت میکند | کاینک پس پرده است آن کو میکند صورتگری | |||||
ای صلح داده جنگ را وی آب داده سنگ را | چون این گل بدرنگ را در رنگها میآوری | |||||
گر شاخهها دارد تری ور سرو دارد سروری | ور گل کند صد دلبری ای جان تو چیزی دیگری | |||||
چه جای باغ و راغ و گل چه جای نقل و جام مل | چه جای روح و عقل کل کز جان جان هم خوشتری |